|
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : DENA
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : DENA
سال1360 گوگوش اکبر عبدی وهمایون مصداقی شوهر سوم گوگوش
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : DENA
روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه و همسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها کنه خلاصه همسرغضنفر گفت :حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟ غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم.... همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!! غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ... تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟ خلاصه غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید .. این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟ +
+
+ + شما چیزی فهمیدید !!!!!!!من که نفهمیدم این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده + حال ترجمه از زبان همسرش خط اول :حالت چه طوره زن ؟ خط دوم :بچه ها چه طورن ؟ خط سوم : مادرت چه طوره ؟ خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!! خط پنجم : فقط برگردم خونه.... خط ششم : می کشمت خط هفتم :غضنفر از آلمان... + + +
چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 1:48 :: نويسنده : DENA
دوستت دارم گفتن
چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : DENA
دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 14:28 :: نويسنده : DENA
دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم .
شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 23:21 :: نويسنده : DENA
پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : DENA
عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که ستاره ها و ماه آسمون را دوست دارن و به بودنش نيازمندند ؛ به بودنت نيازمندم .
عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که لرزش انگشتانم به من قدرت نوشتن و لبانم قدرت بيان اين حس را نمی دهند .
عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که سوختن چوب در آتش دردناک است ؛ دوری از تو برايم سخت و زجرآور است .
عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که می خواهم آنقدر بگريم و فرياد بزنم تا ثانيه های ساعت دلشون برام بسوزه و با سرعت بيشتری روی صفحه روزگار حرکت کنند ؛ تا روز ديدار من و تو زودتر از راه برسه تا آغوش گرمت را حس کنم ؛ آغوشی که مدتهاست برايم باز مونده و انتظارم را می کشد .
عشق من دوستت دارم ؛ به همون اندازه ای که آب از خشک شدن می ترسه ؛ من از اينکه روزی از من دلگير بشی و ترکم کنی می ترسم .
عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که با نفسهام به درونم رخنه کردی و تمام سلولهای بدنم با عطر قدمهات جون تازه گرفته اند
عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حد ندارد دوستت دارم .
من با تو زنده ام همسفر من ... می پرستمت
چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : DENA
خودروی مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.مرد حیران مانده بود که چکار کند. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هرکدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام.ولی احمق که نیستم!!!!
چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : DENA
در دنياا فقط ۳ نفر هستند که بدون هیچ چشم داشت و منتی
و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را برطرف می کنند ،
پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش می کنی
مواظب باش که از دستش ندهی
و بدان که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود
چرا که در ترسیم تقدیرت نیز نقش خواهد داشت
چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : DENA
خاک پایت بوسه گاهم بود و بس / بر سر راهت نگاهم بود و بس ♥♥♥♥♥♥ همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری ♥♥♥♥♥♥ در اوج آسمان به دنبال تو ، هر جا میروی باز هم یکی هست به دنبال تو ♥♥♥♥♥♥ امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار ♥♥♥♥♥♥ کسی را که امیدوار است هیچگاه ناامید نکن ♥♥♥♥♥♥
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد ♥♥♥♥♥♥
دوست داشتن بهترین شکل مالکیت ♥♥♥♥♥♥
خوب گوش کردن را یاد بگیریم ♥♥♥♥♥♥ مثل ساحل آرام باش ♥♥♥♥♥♥ اگه تو رو خواستم از روی عشقه هرجا تو باشی اونجا بهشته ♥♥♥♥♥♥
کی گفته نفرین میکنم غصه به تو حرومه خوشبختی تو گل من همیشه آرزومه ♥♥♥♥♥♥
در قفس افتاده ام فکر رهایی نیستم دل به عشقت داده ام اهل جدایی نیستم ♥♥♥♥♥♥
زمان غارتگر غریبیست ، همه چیز را می برد جز حس دوست داشتن را ♥♥♥♥♥♥
چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : DENA
رابطه بین زن و مرد یكی از رازهای خلقت محسوب میشود . وچون رابطه به معنای برخورد بین دو شخص است به هر دوی انها بستگی دارد .موقعی كه دو نفر تازه اشنا میشوند دنیایی جدید خلق میشود . در ابتدا ی اشنایی فقط قشر خارجی بدن انها همدیگر را ملاقات میكند . اما اگر رابطه انها نزدیك تر و عمیق تر شود بتدریج مراكز آنها نیز باهم اشنا میشوند كه ما آن را عشق مینامیم ( عشق واقعی )
ولی وقتی رابطه سطحی باشد ما آن را آشنایی مینامیم كه فقط دو قشرخارجی همدیگر را لمس میكنند و ما گاهی ان را به غلط عشق مینامیم كه اشتباه محض است .
آشنایی عشق نیست و عشق بسیار نادر است . اگر بخواهیم شخصی را در مركزش ملاقات كنیم اول باید خودمان تغیر اساسی كنیم .باید پستی ها و بلندی های بسیاری را بگذرانیم .اگر بخواهیم كسی را در درونش ملاقات كنیم باید اول بگذاریم ان شخص هم به درون ما وارد شود . ما باید حساس اسیب پذیر و باز باشیم كه توام با خطر است . اجازه ورود كسی به درون ما یك قمار محسوب شده و خطرناك است . چون هرگز نمیدانیم كه ان شخص با ما چكار خواهد كرد با این اجازه ورود به مركزما تمام رازهای درونمان فاش میشود . و دیگر نمیدانیم كه ان شخص با این رازها چه خواهد كرد . به خاطر همین مطلب است كه ترس در وجودمان سر بر میدارد و د ر نتیجه خود را باز نخواهیم كرد .
از طرف دیگر ما یك دوستی سطحی را عشق مینامیم . قشر خارجی دو نفر با یكدیگر اشنا شده و انها فكر میكنند كه این اشنایی بین وجود درونی شان صورت گرفته است .
بنابر این اولین مطلبی كه باید عمیقا درك شود این است كه رفاقت را با عشق اشتباه نگیریم . فقط موقعی میتوانیم بگذاریم كسی وارد وجودمان شود كه بدون ترس باشیم.زیرا كلا دو نوع زندگی وجود دارد : یكی زندگی مملو از ترس و دیگر مملو از عشق . زندگی مملو از ترس از ارتباط عمیق با دیگران جلوگیری میكند .
چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 14:49 :: نويسنده : DENA
چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : DENA
سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : DENA
سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 14:15 :: نويسنده : DENA
نان را از من بگیر ، اگر می خواهی ، اما........ گل سرخ را از من بگیر
سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 14:12 :: نويسنده : DENA
یه بابایی خواست بره مسافرت،یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم.دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت.شب شد و دختر دید شیخ بستر دختر و بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابد،دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کند،هوا خیلی سرد بود،دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت،توی راه دید که یه جمع دور آتیش جمع شدن......د و دارند مشروب میخورند و مست کردند،با خودش گفت اون شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه]اینا که مست هستند جای خود دارند.یکی از مست ها دختر و دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه،توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته.یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه،یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرم هست و اونا دارند کار خودشونو میکنه،اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریز و میخوره و این شعر رو میگه :
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : DENA
به آغوش تو محتاجم ؛
برای حس آرامش ... برای زندگی با تو ، پر از شوقم پر از خواهش ... به دستهای تو محتاجم؛ برای لمس خوشبختی ، واسه تسکین قلبی که براش عادت شده سختی ... به چشمهای تو محتاجم ؛ واسه تعبیر این رویا ... که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمیِ دنیا ... تو این بی رحمیِ دنیا ...
به لبخندِ تو محتام ؛ که تنها دلخوشیم باشه ... بزار دنیای بی روحم به لبخند تو زیبا شه ... به لبخند تو زیبا شه ... به لبخند تو زیبا شه ...
به تو محتاجم و باید پناه هق هقم باشی ، همیه آرزوم بوده که روزی .... |