انشاي خنده دار
عشق بي پايان...
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
كلبه عاشقان خسته دل
عشق و صفا
رنگارنگ از همه رنگ
خنده بازار
همه جوره ......
اگر از تو بخوان حرفت بزن
ديدني و خواندني
به وبلاگ من خوش امديد
خنديدن حق ماست
عشق يعني زندگي
نفسي واسه موندن ندارم
عشق
چه خبره اينجا
بهترين هاي هر چي
همه چي در هم
فقط دختر ايروني و ديوهاي ايراني
...سبكبالان و عاشقان هميشه جاويد ...
تي نيوز اخبار فناوري
طراحی سايت/طراحی وب سايت
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق بي پايان... و آدرس dena2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 136
بازدید کل : 44768
تعداد مطالب : 167
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
DENA

 
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 19:52 :: نويسنده : DENA

قلم بر قلب سفید كاغذ می گذارم و فشار می دهم تا انشاء ام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوب و پر بركتی بود. سال گذشته پسر خاله ام زیر تریلییك چـــرخ رفـت و له گـــــــشت و ما در مجلس ترحیمش شركت كردیم و خیلیمیوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت. ما خیلی خاك بازی كردیم. منهر چی گشـــــــــــــــــتم پــــسرخاله ام را پیــدا نكردم. در آن روزپدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خـــیلی درس خواندم ولی نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت كردند. پدرم من را به مكانیكی فرستاد تا كـــــــــــار كـنم و اوســــــتای من هر روز من را بازنجیر چرخ می زد و گاهی وقت ها كه خیلی عصبانی می شد من را به زمین می بستو دو سه بار با ماشین یكی از مشتری ها از روی من رد می شد. من خیلی دركارهای خانه به مـادرم كمك می كنم. مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست میداشت و من را خیلی ماچ می كرد ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای درآشـپزحانه می گذاشت. درســــــال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از همطلاق گرفتند و خواهرم بسیار حــــامله است و پدرم مـــــی گویدیا پسر استیا دوقلو، ولی من چیزی نمی گویم چون می دانم كه بچه ای به این انـــدازهاز هیچ كجای خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته مـا به مسافرت رفتیم و باقطار رفتیم. مــن در كوپه بسیار پدرم را عصبانی كردم و او برای تنبیه منرا روی تخت خواباند و تخت را محكـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم! پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می كشید و مادرم خیلی ناراحت است وهــــــــی به من میگوید: كپی اوغلی، ولی من نمی دانم چرا وقتی مادرم بهمن فحش می دهــــــد، پدرم عصـبانی می شود! در سال گذشته ما به عـــیددیدنی رفتیم و من حدودا خیـــــلی عیدی جـمع كرده ام، ولی پدرم همه آن هارا از من گرفت و آنتن مـــــــاهواره ای خرید كه بسیار بــد آموزی دارد ومن نگاه نمی كنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی نــاموسی نگاه می كند وبشكن می زند. پــــــدرم در سال گذشته رژیم گرفته بود و هر شب با دوستهایش آب و ماست و خیار می خورند و می خندند، گاهی وقتا هم آب با چیپس وماست موسیر! راستی یادم رفت پارسال ما با ماشین خودمان داشتیم میرفتیم مسافرت كه داداشم می خواست پوست تخمه رو از پنجره بندازه بیرون كه یهو یهتریلی از كنار ماشین رد شد و دست داداشم را از بازو قطع كرد و ما همگیخندیدیم. من خیلی سال گذشته را دوست دارم و این بود انشای من



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: